سه شنبه 7 ارديبهشت 1395 - 12:48
گفتگو با هنگامه صابري نابينايي كه موفق شد در هاروارد تحصيل كند
از تحصيل در مدرسه استثنايي تا تدريس در دانشگاه بوستون
از همان کودکي پرشور بود و حقوق را پيش از آنکه در هاروارد بخواند، در مدرسه استثنايي و در مواجهه با افرادي که دوستان نابينايش را آزار ميدادند به شکل عملي دنبال ميکرد هر چند که در خلال مصاحبه تاکيد ميکند که خاطره آن سالها و برخورد فيزيکي با دوستان کمتوان ذهنياش بعد از اين همه سال از يادش نرفته است و ميخواهد درباره حقوق اين افراد و بيتوجهي آزاردهنده نسبت به اين گروه کاري انجام دهد...
نابينايي براي هنگامه صابري توجيهي براي سکون و بيتحرکي نبود و شاگرد ممتاز در مدارس استثنايي و عادي، رتبه سوم کنکور سراسري، نگارش کتاب در کارشناسيارشد، بورس کانادا و يک سال بعد گرفتن پذيرش از هاروارد و تحصيل در اين دانشگاه نتيجه مستقيم زحمتها و پشتكارهاي او بود. البته از مدتها پيش تصميم داشتيم تا با او گفتوگو كنيم اما اين فرصت فراهم نميشد تا اينكه مدتي پيش خانم صابري براي تعطيلات به ايران آمد و اين امر بهانهاي شد تا از او درباره موفقيتهايش بپرسيم.
سلامت: خانم صابري! آيا نابينايي شما مادرزادي است؟
بله. دليل معلوليت من rp است که ريشه در ژنتيک و مشکل شبکيه دارد. در اين نوع نابينايي تا 2 سالگي ميزاني از ديد وجود دارد و پس از آن کودک نابينا ميشود. اما من با توجه به اينکه پيش از 2 سالگي را به ياد نميآورم، ميزان ديدم از زماني كه به ياد دارم به همين شکل بوده است.
سلامت: دوران كودكي دوران شيطنت و جنبوجوش است. معلوليت شما مانعي براي اين موضوع نبود؟
من و برادرم مشکل مشترکي از لحاظ بينايي داشتيم و بزرگ شدن با يک بچه نابيناي ديگر باعث ميشد که مساله معلوليت چيزي نباشد که ذهن مرا در کودکي به خود مشغول کند يا تصور خاصي از آن داشته باشم. البته بايد اضافه کنم که صحبت من به اين معنا نيست که مقوله معلوليت جايي در زندگي و ذهن من نداشت زيرا در خانواده من مثل خانوادههاي ديگر تلاش بر اين بود که راه درماني پيدا شود و براي آنها پذيرفته شده نبود که نابينايي من و برادرم درمانناپذير است. از طرفي طبيعي است زماني که بحث درمان مطرح شد يک احساسي هم در من به وجود ميآمد. در عين حال، من در کودکي خيلي فعال بودم و اين مساله به ارتباطگيري من با همسالانم کمک ميکرد. در واقع تا پيش از مدرسه ارتباط من با بچههاي غيرمعلول خيلي بيشتر از کودکان معلول بود.
سلامت: مدرسه رفتن ورود به يک مرحله جديد از زندگي و اجتماع است. اين تجربه براي شما چگونه بود؟
زماني که به مدرسه رفتم هنوز مدرسهها مختلط بودند و من و برادرم هر دو در مدرسه نابينايان شيخ محمد خياباني در کوي 13 آبان جهشي درس ميخوانديم. در اين مدرسه بخشي از فضا مختص به معلولان ذهني بود تا اينکه مدارس دخترانه و پسرانه از هم جدا شدند و مدرسه دخترانه به پاسداران منتقل شد. با اين وجود باز هم من و برادرم در مدرسه از بقيه قويتر بوديم و توانستيم رتبههاي اول را در کلاسهاي خود کسب کنيم.
سلامت: مختلط بودن مدرسه افراد نابينا و افراد داراي ناتواني ذهني مشکلي ايجاد نميکند؟
اگر در اين نوع مدارس نظارت درست باشد مشکلي پيش نميآيد اما اتفاقي که در مدرسه ما افتاد چيزي از جنس تنش بود. اسم مدرسه ما را مدرسه عقبماندهها گذاشته بودند و اين بار منفي براي ما هم داشت و ناراحتکننده بود. علاوه بر آن يکي از تنشهايي که بين بچهها به وجود ميآمد آزاري بود که از سوي کودکان ناتوان ذهني نسبت به بچههاي نابينا صورت ميگرفت. مثلا اينکه آنها بچههاي نابينا را هل ميدادند يا مانعي بر سر راهشان ميگذاشتند. در مواجهه با اين آزارها نسبت به خودم و دوستان نابينايم سعي ميکردم از روشهاي خشن در مقابل کودکان ناتوان ذهني استفاده کنم و اين به واسطه نوعي حس برتري بود که در من وجود داشت. رفتار آن روز من در برابر اين کودکان موجب شد که امروز هم من نسبت به افراد داراي معلوليت ذهني حساسيت داشته باشم و اين تصور که ديگران نسبت به اين افراد احساس برتري دارند هنوز مرا اذيت ميکند.
سلامت: آيا همه دوران تحصيل را در مدرسه نابينايان گذرانديد؟
دوره راهنمايي و سال اول دبيرستان را هم در مدرسه نابينايان بودم و از سال دوم دبيرستان بود که وارد مدرسه عادي شدم. يادم ميآيد اواسط مهر ماه بود و هنوز مساله سرويس تردد براي ما حل نشده بود. يکي از بچههاي مدرسه سرويس نداشت و اين مساله موجب شده بود که نتواند به مدرسه بيايد. معلم آن زمان ما خانم همتي در کلاس درباره فوايد رفتن به مدرسه عادي و زمينههاي وارد شدن به فضاي اجتماعي صحبت کرد و من هنوز از آن روز خاطره روشني دارم. من در مدرسه نابينايان با کمترين تلاش نمرههاي عالي ميگرفتم و او به من گفت که اگر مدرسه عادي بروم ناچارم تلاش بيشتري کنم و من تصميم گرفتم که اين تغيير را تجربه کنم. البته رفتن به مدرسه عادي براي من شوک ايجاد ميکرد و مادرم نگران فعاليت بچههاي مدرسه عادي بود و به همين خاطر براي رفتن من به مدرسه عادي مقاومت ميکرد. من دو روز به مدرسه نرفتم و مادرم به ناچار به مدرسه عادي رفت و مرا در آنجا ثبتنام کرد و پس از آن من در مدرسه عادي پذيرفته شدم. در ابتداي ورودم هيچ تصوري از پذيرفته شدن از سوي بچههاي ديگر نداشتم، تصوري که برايم شبيه رفتن از ايران بود اما خيلي زود جاي خودم را پيدا کردم و در واقع جنبه ناآرامي و شيطنتي که از کودکي همراهم بود وجه مشترک من و بچههاي کلاس شد. ميتوانم بگويم که سالهاي دبيرستان شادترين دورههاي زندگيام بود. کلاس ما خيلي در مدرسه مطرح بود و همين موضوع کار مرا راحتتر ميکرد هر چند که سال آخر به خاطر کنکور خيلي محدودتر بودم. از طرفي برادرم رتبه دوم کنکور سراسري را كسب كرده بود و اين رتبه روي من فشار مضاعفي ايجاد ميکرد تا بيشتر درس بخوانم و در صدد يك رتبه عالي در كنكور باشم.
سلامت: اين موضوع اتفاق افتاد؟
بله. نتايج کنکور آمد و توانستم رتبه سوم كنكور سراسري را به دست آورم. البته من فکر ميکنم يکي از بهترين تصميمهاي من رفتن به مدرسه عادي بود چرا كه فضا را براي ورود من به دنياي بزرگتري باز کرد و به همين دليل وقتي وارد دانشگاه شدم فضا براي من غيرطبيعي نبود.
سلامت: در چند سالگي وارد دانشگاه شديد و چه رشتهاي را انتخاب کرديد؟
من از 16 سالگي وارد دانشگاه شدم و با وجود اينکه به علوم سياسي، زبانشناسي و زبان و ادبيات فارسي علاقهمند بودم و بيشتر گرايشم روي علوم سياسي بود، فشار رتبه کنکور من را به سمت دانشکده حقوق هل داد. در واقع من از ابتداي ورود به دانشگاه نميدانستم که ميخواهم حقوق بخوانم يا نه بنابراين وقتي وارد دانشکده حقوق شدم تا 2 يا 3 ترم نميدانستم که چه ميخواهم. شايد اين موضوع به دليل شيوه تدريس در اين دانشکده بود که درسها اغلب دور از واقع بود و بيشتر حالت تئوري داشت. در ترمهاي بعدي به واسطه درسهاي جديد، فضا بهتر شد و علاوه بر آن نمرههاي ترم اول اين گيجي اوليه مرا تا حد زيادي کاهش داد اما همچنان اين افتوخيز در دوران کارشناسي براي من وجود داشت و درباره اينکه چهکار ميخواهم بکنم به شکل مفرطي فکر ميکردم به شکلي که حتي در سال سوم تصميم به تغيير رشته تحصيلي گرفتم كه البته عملي نشد. البته بلافاصله بعد از اتمام مقطع كارشناسي در مقطع كارشناسي ارشد پذيرفته شدم. عمدتا دانشجويان اين مقطع را 4 يا 5 ترم تمام ميکنند اما درس من شايد يک ترم بيشتر از متوسط دانشگاه طول کشيد.
سلامت: چرا؟
اين به موضوع پاياننامه من برميگشت. اگر فهرست کتابشناسي پاياننامهام را نگاه کنيد، بيشتر منابع مراجعهشده انگليسي است و در آن زمان منابع فارسي کافي نبود و به اين مشکل بايد نبود منابع الکترونيکي و اينترنتي را هم اضافه کنيد. براي نگارش پاياننامه بايد متنهاي انگليسي از سوي ديگران خوانده ميشد و من آنها را گوش ميدادم و بر مبناي آن پاياننامهام را مينوشتم. در آن زمان درک مطلب انگليسي من خوب بود اما نه انگليسي حرف ميزدم و نه ميخواندم. افرادي هم که منابع را ميخواندند، با لهجههاي مختلف حرف ميزدند و همه اينها وقت زيادي از من گرفت. کار نوشتن پاياننامه شايد بيش از 3 يا 4 ماه طول نکشيد اما مرحله مطالعه و تحقيق طولاني بود.
سلامت: چه شد كه تصميم به مهاجرت گرفتيد؟
تصميم من براي مهاجرت و رفتن به دنياي غرب فرار از چيزي در ايران و ميل به ديدن يک چيز عجيب و خيلي خاصي در آنجا نبود. از طرفي غرب براي من جاذبه خاصي نداشت چون من بيش از آنکه آرمانگرا و ايدهآلگرا باشم، واقعگرا بودم و اطلاعي نداشتم که قرار است در آنجا با چه مسايلي روبهرو شوم. محرک اصلي براي مهاجرت داشتم؛ ميل به تجربه جديد و ميل به اثبات خودم و تواناييهايم و اينکه ميتوانم برخي از کارها را انجام دهم و اين لزوما نه فقط براي خودم بلکه براي اطرافيان هم بود. درباره خودم ميتوانم بگويم که انگيزه دوم شايد به شکل قويتري در من وجود داشت. يکي از چيزهايي که من را خيلي ناراحت ميکند اين است که کسي به هوش فرد ديگري توهين کند و در آن زمان اين حس را داشتم که نسبت به خودم و ديگر افراد مشابه من چنين نگاهي وجود دارد و در جهت مقابله با اين نگاه مهاجرت کردم.
سلامت: آيا افراد ديگري هم بودند که مشابه شما، موفق به گرفتن بورسيه تحصيلي شده باشند؟
در رشته حقوق من و يک خانم و آقاي ديگر از دانشگاه تهران بوديم که بورسيه تحصيلي گرفتيم. البته آن خانم به واسطه شرايط مالي، خيلي راحت توانست به آمريکا برود اما من کانادا رفتم چون تنها جايي بود که به آنجا درخواست پذيرش داده بودم. 2 سال در کانادا و در دانشگاه مکگيل بودم و در سال دوم ميدانستم که نميخواهم در مک گيل بمانم چون نميخواستم تمام سرمايهگذاري من روي يک دانشگاه باشد. از طرف ديگر تفاوت دانشگاههاي کانادا و ايران آنقدر زياد نبود و براي همين در سال دوم ضمن گرفتن پذيرش مکگيل تلاش کردم از دانشگاه ديگري نيز پذيرش بگيرم و براي دانشگاه هاروارد و ييل و يک دانشگاه ديگر اقدام کردم، از ييل پذيرش نگرفتم اما توانستم از هاروارد براي فوق ليسانس پذيرش بگيرم. اين دانشگاه اعتمادبهنفس فرد را در ابتدا به شکل کلي ميشکند اما پس از خروج از آن فرد به يک خود جديد دست پيدا ميکند که در پي اثبات کردن چيزي نيست و بنابراين در دام رقابتها و پشت پازدنهاي مسخره نميافتد. البته اين تجربه شخصي من و کساني است که به من نزديک بودند. در هاروارد آنقدر فشار زياد است که فرصتي براي مغرور شدن باقي نميماند و پس از رها شدن از اين فشار فرد فکر ميکند ضرورتي براي اثبات ندارد و اين کمک ميکند تا اعتمادبهنفس فرد تقويت شود.
سلامت: چه دليلي باعث شد بعد از دوره فوق ليسانس تصميم بگيريد براي دکترا در هاروارد بمانيد؟
بعد از طي دوره فوق ليسانس دوباره بايد پذيرش ميگرفتم که براي دکتراي سختتر هم است. براي اينکه تعداد افرادي که براي اين دوره ميتوانند پذيرش بگيرند بسيار محدود است و رقابت سنگينتر و فشردهتر ميشود. بنابراين من غير از هاروارد از دانشگاه ديگري نيز پذيرش گرفتم تا در صورت قبول نشدن در هاروارد جاي ديگري داشته باشم تا اينکه بالاخره توانستم در سال 2003 دوره دکتراي خود را در هاروارد آغاز کنم. البته من خيلي خوششانس بودم که در شرايط خوبي وارد هاروارد شدم؛ يعني هم پذيرش گرفتم و هم بورس کامل چون بورس کامل در هاروارد بسيار محدود است.
سلامت: آيا سابقه تدريس هم داريد؟
بله. من تاکنون در دانشگاههاي تنسي و بوستون تدريس حقوق بينالملل و حقوق معلوليت را برعهده داشتهام و در حال حاضر هم با توجه به اتمام دوره دکترا، علاوه بر تدريس در حال گذراندن يک دوره يک ساله پست دکتري در هاروارد هستم.
سلامت: اين همه موفقيت برايتان كافي نيست؟!
همه اين موفقيتها به واسطه اميد به خدا، زحمت و پشتكار فراوان و حمايت خانواده به دست آمده و از اين موضوع بينهايت خوشحالم و اميدوارم ادامه پيدا كند. در واقع بازگشت من به زندگي با يك جرقه كوچك همراه بود و شايد اگر در دوران كودكي با معلوليتم كنار نميآمدم در حال حاضر يك فرد موفق نبودم. در عين حال ممكن است معلوليت محدوديت ايجاد كند اما مانعي براي رسيدن به قلههاي موفقيت محسوب نميشود
يكشنبه 23 خرداد 1400 - 12:56
سه شنبه 18 خرداد 1400 - 09:33
سه شنبه 18 خرداد 1400 - 09:33
سه شنبه 11 خرداد 1400 - 09:34
دوشنبه 10 خرداد 1400 - 14:53
يكشنبه 9 خرداد 1400 - 15:05
يكشنبه 9 خرداد 1400 - 15:00
جمعه 7 خرداد 1400 - 09:34